۱۳۸۸ آذر ۱۲, پنجشنبه

کیشلوفسکی در ایران (برای کیانوش و احسان بلند باروهای کرماشان)

کیشلوفسکی در ایران
برای کیانوش و احسان بلند باروهای کرماشان

عکس ها وفیلم ها یادگاری های گذشته اند،آثاری از آن چه رخ داده. اگر زندگان بار گذشته را به دوش بکشند و گذشته تبدیل به بخش جداناپذیر فرایندی شود که طی آن مردم تاریخ خود را بسازند آن گاه همه ی تصاویر، دوباره متنی زنده به دست خواهند داد که به جای "لحظه" باز داشته شده همچنان در زمان وجود خواهند داشت. اما در سرزمین ما که شهروندان خبرنگارش تاریخ ساز شده اند تا "لحظه" ها را جاودانه کنند. گرچه آدمیان با بگیر و ببندها بازداشته شوند ؛ اما لحظه های ثبت شده همچنان خواهند توانست برای همیشه در حافظه تاریخی مردم تثبیت شوند . حکایت دیگرگونه ایی که با قرار گرفتن یک یا چند نگاتیو در کنار هم به بیان بصری درمیآید و درهم آمیزی اش با هنر به غنایی در خور تامل بدل می شود.
هر کس تریلوژی – سه گانه – کریستف کیشلوفسکی را دیده باشد بخوبی می تواند تجلیل این فیلم ساز بزرگ لهستانی را از سه تم اصلی که از رنگ های پرچم فرانسه گرفته ملاحظه کند. شاید تعجب کنید اگر بدانید کیشلوفسکی با وجود سالها زندگی در فرانسه هیچ گاه نتوانست زبان فرانسوی را بیاموزد. اما نکوداشت راز آلود او از وطن دومش فرانسه چگونه توانست بدون اشاره یی صریح بر پرده نقره یی سینما فرو بتابد؟ بیان بصری فارغ از دیالوگهای رمزگون به شیوه تاراکوفسکی و... امروز یکی از اصلی ترین ارکان یک فیلم سینمایی به شمار می آید. اما بوده اند سینماگرانی همچون روبر برسون یا چارلی چاپلین که روزگاری با فیلم های ناطق سرناسازگاری داشتند. چاپلین حتی با ساختن فیلم رنگی چندان میانه یی نداشت ، چون او را عقیده بر آن بود که بیان بصری باید تنها با ارائه خلاقانه و انعطاف بدنی هنرپیشه ها و قاپ بندی فریم ها خود را بازگو کند. با همه این ها حضور رنگ و صدا به شکل روز افزون تری توسط سینماگرانی چون تارانتینو و الیوراستون به حد افراط در صنعت فیلم سازی رواج پیدا کرد تا جایی که امروزه فیلم بدون دیالوگ یا سیاه و سفید در مخیله کسی نمی گنجد. اشاره ضمنی به یک موتیف چه در نوشتار یک متن و چه بیان غنایی یک اثر سینمایی "التفات معنایی" گفته می شود. در این روش هنرمند با به کارگیری یک موضوع کلی و دراماتیزه کردن آن مخاطب را وامی دارد تا در واکاوی اثر هنری مشارکت کند. فرض کنید کیشلوفسکی بخواهد برای تجلیل و تعلق خاطرش به فرانسه به جای انتخاب تماتیک رنگ های پرچم فرانسه یک تریلر جنگی بسازد. اما در این باره بزرگانی چون کوبریک در "راه های افتخار" حسابی پنبه فیلم جنگی را زده و نشان داده که جنگ سالاران چه تقدیر هولناکی را در عوض دریافت مدال های باسمه ای برای سربازان رقم می زنند. از این رو کیشلوفسکی زیباترین بیان غنای را برگزیده است. نمایی بعد از دست کشیدن ژولیت بینوش بر دیوار سمنتی، گویا رنجی جانکاه است که بارها مصیبت بارتر از نمایش جنگ های دانکرک و واترلو است. شاهدان پشت صحنه این برداشت از ماتم کیشلوفسکی به خاطر خراشیدن سر انگشتان ژولیت بینوش سخن ها گفته اند؛ تا جایی که فیلم ساز نتوانست آن نما را بیشتر از یک برداشت بگیرد. به قضاوت مخاطبان، از این سه گانه فیلم آبی جذاب ترین و جانکاه ترین فیلمی است که توانست رنگ پرچم فرانسه را با بیانی تغزلی به تصویر بکشد و کیشلوفسکی به عنوان یک فیلم ساز محبوب توانست بدون مدیحه سرایی فرانسویان سه گانه اش را در تاریخ سینما جاودانه کند. شات های بسته و تقطیع نماها هم گام با موسیقی بطئی و ضرباهنگ مکرر یوگنی پرایزنر به چنان بیان غنایی از رنگ آبی نزدیک می شود که به یکباره عادت و روزمرگی رویت رنگ آبی از هم می گسلد و درک صریح واقعیت به تعلیق کشانده می شود.
امروزه اگر به مدد رسانه ها انسان از دوران غارنشینی اش بسیار فاصله گرفته به دورانی رسیده ایم که با جسارت می توان دنیا را به ما قبل اینترنت و پسا اینترنت تقسیم بندی کنیم. با این وجود گزارش مکرر واقعیت های هولناک دنیای اطراف ما چنان پذیرفتنی جلوه می کند که برای تعقییر آن بشر ناگزیر است ابزار هنرمندانه یی را به کار بگیرد. تصویر ندا در جنبش سبز در کوتاه ترین زمان ممکن در همه جای دنیا منعکس شد. تصویری به غایت هولناک و فاجعه بار...
اما چگونه است که دنیا می تواند بر تکرار چنین فجایعی چشم فر بندد. آیا صرف دفاعیه های سازمان های حقوق بشری در محکومیت یا بازخواست سیستمی خشونت محور به ما تسلی می دهد؛ آیا این دیدن واقعیت ها از شدت عریانی اش نیست که ما را وامی دارد فجایع را تاب بیاوریم؟
سوزان سونتاگ زمانی درباره ماهیت تصاویر و الغاء احساسات کرخت کننده آنها چنین گفته است: " نخستین برخورد انسان با موجودی عکسی های به غایت خوف انگیز نوعی اشراق است. اشراق مدرن مطابق نسخه ی اصلی، یک تجلی منفی برای من عکس های برگن یلبسن و داخائو که اتفاقاً در ژوئیه 1945 در یک کتاب فروشی در سانتامونیکا به آن برخورد کردم این حالت را داشت. هیچ یک از چیزهایی که تا آن وقت دیده بودم آن قدر عمیق و تیز و آنی به من زخم نزده بود. در واقع به گمانم تقسیم زندگی ام به دو بخش پذیرفتنی است قبل از آن که این عکس ها را ببینم و پس از آن..."
از این رو اگر بپذیریم که برای درک واقعیات مسطح اندکی بضاعت هنرمندانه نیز لازم است پر بی راه نگفته ایم.گرچه آنگونه که برشت اشاره میکند بعد از آشویتس دوران شعر به آخر رسیده...
جان دادن کیانوش آسا هنگامی که با آخرین رعشه های جسم بی تابش، خشمی سبز و فسفرین را از شیار گلوله ها فرو چکاند. رنگ سبزی بود که می تواند مایه الهام سرزمینی باشد که پرچمی ندارد. پرچمی که سرخترین رنگها را ازخون احسان فتاحیان به عاریت بگیرد و آفتابی که نور را در مردمک ابلیس منفجر کند .
جلیل باران



هرگز از مرگ نهراسیده ام...